پدری پسری داشت که زود عصبانی میشد و خطایی انجام یداد پدر که مردی حکیم بود به او اموخت که هر وقت خطایی کرد میخی به دیوار بکوبد کم کم دیوار پر از میخ شد ولی پسر توانست بر خشم خود مسلط شود وقتی پدر تسلط فرزند را دیدی به او گفت هر وقت خشم خودرا فرو خوردی و کار نیکی انجام دادی یکی از میخ هارا از دیوار بیرون بیاور
سالها گذشت و بالاخره پسر اخرین میخ را هم از دیوار بیرون کشید و به پدر تحویل داد
پدر به پسر گفت حالا روی دیوار چه میبینی و پسر گفت سوراخهای میخ ها روی دیوار باقی مانده پدر رو به فرزند خود کرد و گفت اری درست است فرزندم تو اگر وقتی کار خطای کنی حتی اگر هم ان را جبران کنی بازهم اثرش باقی میماند .