صدای عشق

عاشقانه اس ام اس داستان خودمونی گوناگون

صدای عشق

عاشقانه اس ام اس داستان خودمونی گوناگون

هیچی

امسال مثل اینکه قسمت نبود بریم دانشگاه  ولی می خوام سال بعد  حتما قبول بشم 


از همین الان واسم دعا کنید

دکتر شریعتی

براتون  دانلود کتاب سوره روم دکتر شریعتی رو گذاشتم   

حنما مطالعه بفرمائید 

ممنون 

 

سوره روم 

یا حق

بچه ها شب قدر مارو هم دعا کنید دها کنید دانشگاه قبول شم 


یا حق

شب قدر قدر بدونید

میگن تو یه شب کل قران واسه پیامبر نازل میشه  میگن تو اون شب کل فرشته ها خوشحالند  

میگن خدا تو اون شب هر بنده ای رو میبخشه حتی اگه گناهت نابخشودنی باشه میگن خدا خیلی بزرگه که میتونه گناه های بزرگ و ببخشه میگن خدا تو اون شب دستشو به طرف بنده اش دراز میکنه  میخواد که دستش و بگیره بلندش کنه تابنده اش دوباره راه بیفته  

میگن یه شبه که خیلی عزیزه  میگن اسمش شب قدر  من که زیاد ازش نمیدونم  فقط میدونم خیلی عزیزه  میگن تو اون شب اعمال کل ادما میره پیش امام زمان  همون که همش دعا میکنیم بیاد همون که عادله همون که منجی ماست  اعمالمون رو ایشون تعیین میکنه ایشون هست که میگه کی قراره زنده بمونه کی قراره بمیره ایشون که میگه کی میتونه با من باشه یار من باشه  

دوست من باشه  

یه شبه ولی چون معلوم نیست چه شبیه سه شب که احتمالش از همه بیشتره اون شب قدر  باشه  رو شب زنده داری میکنن با خداشون خلوت میکنن به امامشون میگن  با امامشون دردو دل میکنن  یه شب که از هزارتا شب بهتره  یه شب که پر از ستاره است پر از فرشته است پر از محبت پر از بخششه   

یه شبه  ولی تو سه شب  زیاد نیست اگه تونستی دست تو بگیر پیش خدا بهش بگو دوسش داری اون بهتر از تو میدونه ولی وقتی تو بگی کلاسش خیلی بیشتره فرشته ها باهات حال میکنن  خدا به فرشته هاش میگه ببنید اون بنده منه که داره توبه میکنه داره من وصدا میزنه داره من و نگاه میکنه منم میخوام صداش کنم نگاهش کنم جواب دعاهاشو بدم دستشو بگیرم وبلندش کنم   

خدا من دارم صدات میکنم منی که سال تا سال یادی از تو نمیکنم همون بنده ای که یه گوشه افتاده همون که به تو بی توجه میدونم که تو خیلی دوسش داری میخوام که دستش و بگیری  اشکاشو پاک کنی بهش بگی که هنوز ازش نا امید نشدی بگی دوسش داری بگی ... 

خدایا منو ببخش واسه این همه بی توجهی این همه بی مهری این همه گناه  خدایا منو ببخش که بی تو خیلی تنهام منو ببخش که تورو خیلی دوست دارم  

خدایا وقتی به  بچه  ۳ - ۴ ساله بگی خدا رو دوست داره یا نه میگه اره با این که شاید اولین بار باشه که اسمتو میشنوه ولی میگه اره خدایا من همون بچه ام  ولی روم نمیشه بگم دوست دارم میدونم خیلی گناه کردم   

خدایا سرم وپائین میگیرم به زمین نگاه میکنم ولی بهت میگم دوست دارم من وببخش  که من به بخشش تو خیلی نیازمندم خدایا منو ببخش  

از همهتون میخوام که  قدر این شبا رو بدونید شاید اخرین شب قدرتون باشه   

واسه همه دعا کنید دوستاتون همسایه هاتون حتی دشمناتون که همه محتاج دعا اند  

مریضارو یادتون نره که تو صف اول دعا وایستادند تا شفا بگیرن 

   

یادتون باشه خدا از اون چیزی که فکرشو میکنید خیلی مهربونتره

التماس دعا

ارزو های لستر

آرزوهایی که حرام شدند
جادوگری که روی درخت انجیر زندگی میکند
به لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم
لستر هم با زرنگی آرزو کرد
دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد
بعد با هر کدام از این سه آرزو
سه آرزوی دیگر آرزو کرد
آرزوهایش شد نه آرزو با سه آرزوی قبلی
بعد با هر کدام از این دوازده آرزو
سه آرزوی دیگر خواست
که تعداد آرزوهایش رسید به ۴۶ یا ۵۲ یا...
به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد
برای خواستن یه آرزوی دیگر
تا وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به...
۵ میلیارد و هفت میلیون و ۱۸ هزار و ۳۴ آرزو
بعد آرزو هایش را پهن کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و رقصیدن
جست و خیز کردن و آواز خواندن
و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر
بیشتر و بیشتر
در حالی که دیگران میخندیدند و گریه میکردند
عشق می ورزیدند و محبت میکردند
لستر وسط آرزوهایش نشست
آنها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلا
و نشست به شمردنشان تا ......
پیر شد
و بعد یک شب او را پیدا کردند در حالی که مرده بود
و آرزوهایش دور و برش تلنبار شده بودند
آرزوهایش را شمردند
حتی یکی از آنها هم گم نشده بود
همشان نو بودند و برق میزدند
بفرمائید چند تا بردارید
به یاد لستر هم باشید
که در دنیای سیب ها و بوسه ها و کفش ها
همه آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد !!!

ایمان

روزی بازرگان موفقی از مسافرت بازگشت و متوجه شد خانه و مغازه اش در غیاب او آتش گرفته و کالا های گرانبهایش همه سوخته و خاکستر شده اند و خسارت هنگفتی به او وارد امده است.
فکر می کنید آن مرد چه کرد؟!
خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد؟ و یا اشک ریخت ؟
او با لبخندی بر لبان و نوری بر دیدگان سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت : "خدایا ! می خواهی که اکنون چه کنم؟
مرد تاجر پس از نابودی کسب پر رونق خود ، تابلویی بر ویرانه های خانه و مغازه اش آویخت که روی آن نوشته بود :
مغازه ام سوخت ! اما ایمانم نسوخته است ! فردا شروع به کار خواهم کرد

حسرت

شاید این روزها که راحت هدرشان میدهیم در حسرتمان بماند شاید روزی غبطه همین لحظه ها و ثانیه هارا بخوریم  شاید باورمان نشود ولی یه روزی بالاخره حسرت میخوریم که ان روز خیلی دیر نیست  

من حسرت میخرم هر روز حسرت دیروز رو میخورم

زاهد بی ریا

زاهدی گفت: نماز سی ساله خود را که در صف نخست نمازگزاران به جا آورده بودم، به ناچار به قضا برگردانم. از این روی که روزی به سببی درنگ کردم و در صف نخست جایی نیافتم. پس در صف دوم ایستادم. اما خود را بدین سبب از دیگران شرمسار دیدم و پیشی گرفتم و به صف اول آمدم و از آنگاه دانستم که همه‌ی نمازهایم آلوده به ریا و آکنده از لذت توجه مردم به من و این که ببینند من از پیشگامان کارهای نیکم، بوده است.

غیر ممکن

هیچوقت نگو غیر ممکنه چون همیشه غیر ممکن   غیر ممکنه

زنجیر عشق

یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمیگشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برٿ ایستاده بود .اون زن برای او دست تکان داد تا متوقٿ شود.
اسمیت پیاده شد و خودشو معرٿی کرد و گٿت من اومدم کمکتون کنم.
زن گٿت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطٿ شماست .
وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رٿتن شد, زن پرسید:" من چقدر باید بپردازم؟"
و او به زن چنین گٿت: " شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام.
و روزی یکنٿر هم به من کمک کرد¸همونطور که من به شما کمک کردم.
اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی¸باید این کار رو بکنی.
نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!"
چند مایل جلوتر زن کاٿه کوچکی رو دید و رٿت تو تا چیزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده ولی نتونست
بی توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره که می بایست هشت ماهه باردار باشه و از خستگی روی پا بند نبود.
او داستان زندگی پیشخدمت رو نمی دانست¸واحتمالا هیچ گاه هم نخواهد ٿهمید.
وقتی که پیشخدمت رٿت تا بقیه صد دلار شو بیاره ، زن از در بیرون رٿته بود ،
درحالیکه بر روی دستمال سٿره یادداشتی رو باقی گذاشته بود.
وقتی پیشخدمت نوشته زن رو می خوند اشک در چشمانش جمع شده بود.
در یادداشت چنین نوشته بود:" شما هیچ بدهی به من ندارید.

من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یکنٿر هم به من کمک کرد،همونطور که من به شما کمک کردم.
اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی،باید این کار رو بکنی.
نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!".
همان شب وقتی زن پیشخدمت از سرکار به خونه رٿت در حالیکه به اون پول و یادداشت زن ٿکر میکرد به شوهرش گٿت :"دوستت دارم اسمیت همه چیز داره درست میشه

نمایشگا قران

امسال نمایشگاه قران خیلی بهتر از پارسال برگزار شده اگه وقت کردید یه سری بزنید بد نیست

تخته سنگ

در زمان ها ی گذشته ، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل

مردم را ببیند خودش را در جایی مخٿی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تٿاوت از

کنار تخته سنگ می گذشتند. بسیاری هم غرولند می کردندکه این چه شهری است که نظم ندارد

. حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و ... با وجود این هیچ کس تخته سنگ را از وسط بر

نمی داشت . نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود ، نزدیک سنگ شد.


بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار

داد. ناگهان کیسه ای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود ، کیسه را باز کرد و داخل آن

سکه های طلا و یک یادداشت پیدا کرد. پادشاه در ان یادداشت نوشته بود : " هر سد و مانعی می

تواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد  

بدون شرح

ترجیح می دهم با کفشهایم در خیابان راه بروم و به خدا فکر کنم
تا این که در مسجد بنشینم و به کفشهایم فکر کنم

عجب نقاشی!!

عجب نقاشی!! 

منبع: امپراطور