بغض سنگینی گلویم را می فشارد
میخواهم فریاد بزنم اما حاصلش چیست؟
مرا در این قفس زندانی کرده اند
خدایا تو خود می دانی چقدر تنهایم
چرا در خلوت تنهایهایم کسی نیست
چرا کسی نیست که مرا دلداری دهد
یک عمر غمخوار دیگران بودم
حال که محتاج غمخوارم همه مرا پس زده اند
خدایا دوستت دارم به اندازه شبایی که تو فکر من بودی و من غافل از تو
خدایا به اندازه عرش ملکوتیت دوستت دارم
خدایا هر وقت هیچ فریاد رسی ندارم تو را میخوانم
روزی البوم گذشته ام را ورق میزدم جای پای تو در کنار جای پایم بود
اما در ای اواخر فقط جای پای خودم را دیدم
به من گفتی دقت کن دیدم براستی ان جای پای تو بود وقتی در سختی ها مرا به دوش کشیده بودی.