چنان شکست زمانه پرم که
پندارم
شکنجههای تو محبت آمیز است
*************
یک رو رسد غمی به اندازه کوه
یک روز رسد نشاط به اندازه دشت
افسانه زندگی چنین است عزیز
در سایه کوه باید از دشت گذشت
***************
کاش رویاهایمان روزی حقیقت میشدند
تنگنای سینهها دشت محبت میشدند
سادگی ، مهر و وفا ، قانون انسان بودن است
کاش قانونهایمان یکدم رعایت میشدند
اشکهای هم دلی از روی مکر است و فریب
کاش روزی چشمهامان با صداقت میشدند
گاهی از غم میشود ویران دلم ای کاشکی
بین دلها ، غصهها مردانه قسمت میشدند
****************
نمیگویم فراموشم نکن هرگز
ولی گاهی به یاد آور
رفیقی را
که میدانی
نخواهی رفت از یادش
****************
چو خواهم غم دل با تو بگویم ، جایی نمییابم
اگر جایی کنم پیدا ، تو را تنها نمییابم
اگر یابم تو را تنها و جایی هم شود پیدا
زشادی دست و پا گم میکنم ، خود را نمییابم
***************************
ویرانه نه آن است که جمشید بنا ساخت
ویرانه نه آن است که فرهاد فرو ریخت
ویرانه دل ماست که با هر نگه تو
صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت
******************
لحظه دیدار نزدیک است
باز من دیوانهام ، مستم
باز میلرزد ، دلم ، دستم
بازگویی در جهان دیگری هستم
هان ، نخراشی به غفلت گونهام را تیغ
هان نپریشی صفای زلفم را دست
آبرویم را نریزی دل
ای نخورده مست
لحظه دیدار نزدیک است