روشن است آتش درون شب
وز پس دودش
طرحی از ویرانه های دور.
گر به گوش آید صدایی خشک:
استخوان مرده می لغزد درون گور.
دیر گاهی ماند اجاقم سرد
و چراغم بی نصیب از نور.
خواب دربان را به راهی برد.
بی صدا آمد کسی از در،
در سیاهی آتشی افروخت.
بی خبر اما
که نگاهی در تماشا سوخت.
گر چه می دانم که چشمی راه دارد بافسون شب،
لیک می بینم ز روزن های خوابی خوش:
آتشی روشن درون شب
امروز تولد یه دوسته خیلی خوب بود تولدش و بهش تبریک میگم
تولدت مبارک دوست خوب من
تا صد سال با افتخار زندگی کنی
نه هزار سال بدون افتخار
ایشا... خوشبخت بشی
بشر یک بودن است و «انسان » یک شدن.
سردردهایم امروز شدت گرفت
تا جایی که سرم را به دیوار کوفتم
سرم شکست دیوار خونی شد
مثل یه کیک سفید که با سس توت فرنگی تزیین شده
خنده ام گرفت خیلی خندیدم سر دردم یادم رفت
ولی سوزش جای زخم رو سرم خودش یه درد یه در خیلی بزرگتر خیلی بزرگتر
سلام سلام سلام سلام
سلام سلام سلام سلام
به اندازه دلهای بزرگتون به اندازه ی مهربونیتون به اندازه اسمون شب کویر
که پر از ستاره است به اندازه تمام پلانکتون های اقیانوس اطلس به اندازه ی تمام موهای سر
حسن کچل به اندازه نظراتتون تو وبلاگم
میخوام یه خبر خوب به همتون بدم
مریم خانوم دوست خوبم میخواد تون وبلاگش اموزش زبان فرانسوی بده البته تا حدی که بتونید حرف بزنید
حداقل نمیتونید فرانسه برید فرانسه رو به خونتون بیارید
پس وعده دیدار ما ۱۵ ابان سال ۸۸ وبلاگ یک دل بارانی
یادتون نره ها منتظریم
((انجمن حمایت از دوستان خوب و مهربون))