دلم و دادم تو دستات من دو دستی
تو نامردی نکردی و زدی او نو شکستی
اگه قرار نبود که مال من باشی همیشه
چرا پس اومدی تیشه زدی به برگ و ریشه
دلم از با تو بودن همیشه شاد بودش
دل من باغ بود دل تو مثل رودش
بیا برگرد که این باغ دلم خشکید و پِِِِژمرد
بیا برگرد دلم با رفتنت هی غصه میخورد
بیا برگرد بشو مرهم برایم
بیا برگرد تو باش اهل و عیالم
بیا شیرین که من فرهاد میشم
نرو با خسرو که من پیر میشم
سلام مهیار
خوبی؟!
کجایی خبری ازت نیست!!
بازم که حرف از نا امیدی زدی؟!
دنیاتو نا امید نکن وگرنه خسته وبی حال میشی چون روحت بی قرار و خسته شده
دیگه نبینم از غم و اندوه بگیا