صدای عشق

عاشقانه اس ام اس داستان خودمونی گوناگون

صدای عشق

عاشقانه اس ام اس داستان خودمونی گوناگون

دعا

اللهم عجل لولیک الفرج


اللهم عجل لولیک الفرج

یه نکته

به خدا نگوئید مشکلی بزرگ دارید به مشکلتان بگوئید خدایی بزرگ دارید

فرد ریش نیچه

مدار انسان‌ها را به دو دسته تقسیم می‌کند: ابزار و دشمن. یعنی فقط یک طبقه را می‌شناسند و آن هم دشمن است. فردریش نیچه

بلند پروازی من آنست که در ده جمله چیزی را بگویم که کسی دیگر در یک کتاب می گوید . فردریش نیچه

با دیگران بودن آلودگی می آورد. فردریش نیچه

ادامه مطلب ...

پاره ای نیایش

* خدایا : عقیده مرا از دست عقده ام مصون دار .

* خدایا : به من قدرت تحمل عقیده مخالف ارزانی کن .

* خدایا : مرا همواره آگاه و هوشیار ساز تا پیش از شناختن درست و کامل کسی یا فکری - مثبت یا منفی - قضاوت نکنم .

* خدایا : شهرت , منی را که : میخواهم باشم , قربانی من که : می خواهند باشم نکند .

* خدایا : به من تقوای ستیز بیاموز تا در انبوه مسئولیت نلغزم و از تقوای پرهیز مصونم دار تا در خلوت عزلت نپوسم .

* خدایا : مرا به ابتذال آرامش و خوشبختی مکشان , اضطراب های بزرگ , غم های ارجمند و حیرت های عظیم را به روحم عطا کن . لذت ها را به بندگان حقیرت بخش و دردهای عزیز بر جانم ریز .

* خدایا : اندیشه و احساس مرا در سطحی پائین میاور که زرنگی های حقیر و پستی های نکبت بار و پلید شبه آدم های اندک را متوجه شوم ; چه , دوست تر می دارم بزرگواری گول خورده باشم تا همچون اینان , کوچکواری گول زن .

* خدایا : بر اراده , دانش , عصیان , بی نیازی , حیرت , لطافت روح , شهامت و تنهایی ام بیفزای .

* خدایا : مرا یاری ده تا جامعه ام را بر سه پایه کتاب , ترازو و آهن استوار کنم و دلم را از سه سرچشمه حقیقت , زیبایی و خیر سیراب سازم .

* خدایا : جامعه ام را از بیماری تصوف و معنویت زدگی شفا بخش تا به زندگی و واقعیت بازگردد و مرا از ابتذال زندگی و بیماری واقعیت زدگی نجات بخش , تا به آزادی عرفانی و کمال معنوی برسم .

* خدایا : به روشنفکرانی که اقتصاد را اصل میدانند بیاموز که اقتصاد هدف نیست و به مذهبی ها که کمال را هدف می دانند بیاموز که : اقتصاد هم اصل است .

* خدایا : این آیه را که بر زبان داستایوسکی رانده ای بر دل های روشنفکران فرود آر که :" اگر خدا نباشد , همه چیز مجاز است "

جهان فاقد معنی و زندگی فاقد هدف و انسان پوچ است و انسان فاقد معنی فاقد مسئولیت نیز هست .

* خدایا :در برابر هر آنچه انسان ماندن را به تباهی می کشاند مرا با نداشتن و نخواستن روئین تن کن .

* خدایا : در تمامی عمرم به ابتذال لحظه ای گرفتارم مکن که به موجوداتی برخورم که در تمامی عمر لحظه ای را در ترجیح عظمت , عصیان و رنج بر خوشبختی , آرامش و لذت اندکی تردید کرده اند.

* خدایا : به هر که دوست می داری بیاموز که ‌:عشق از زندگی کردن بهتر است و به هر که دوست تر میداری بچشان که : دوست داشتن از عشق برتر !

* خدایا : مرا از همه فضایلی که به کار مردم نیاید محروم ساز !

و به جهالت وحشی معارف لطیفی مبتلا مکن که درجذبه احساس های بلند و اوج معراج های ماورا برق گرسنگی را در عمق چشمی و خط کبود تازیانه را بر پشتی نتوانم دید !

* خدایا : به جامعه ام بیاموز که تنها راه به سوی تو از زمین میگذرد اما به من بیراهه ای میان بر را نشان بده .

* خدایا : به مذهبی ها بفهمان که : آدم از خاک است , بگو که : یک پدیده مادی نیز به همان اندازه خدا را معنی میکند که یک پدیده غیببی , در دنیا همان اندازه خدا وجود دارد که در اخرت .

و مذهب , اگر پیش از مرگ به کار نیاید پس از مرگ به هیچ کار نخواهد آمد .

* خدایا : به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهو دگیش سوگوار نباشم .

بگذار تا آن را من ,خود ,انتخاب کنم اما آن چنان که تو دوست داری .

* خدایا : چگونه زیستن را تو به من بیاموزچگونه مردن را خود خواهم دانست .

* خدایا : مگذار , که ایمانم به اسلام و عشقم به خاندان پیامبر مرا با کسبه دین با حمله تعصب و عمله ارتجاع هم آواز کند .

که : آزادی ام اسیر پسند عوام گردد .

که : دینم , درپس وجهه دینی ام دفن شود

که : عوام زدگی , مرا مقلد تقلید کنندگانم سازد

که : آنچه را حق می دانم به خاطر آنکه بد می دانند کتمان کنم !

* خدایا : مسئولیت های شیعه بودن را - که علی وار بودن و علی وار زیستن و علی وار مردن است

و علی وار پرستیدن و علی وار اندیشیدن و علی وار جهاد کردن و علی وار کار کردن و علی وار سخن گفتن

و علی وار سکوت کردن است - تا آن جا که در توان این بنده ناتوان علی است همواره فرایادم آر .
ادامه مطلب ...

جملات قصار دکتر شهید

برای شنا کردن به سمت مخالف رودخانه، قدرت و جرات لازم است . وگرنه هر ماهی مرده ای هم
می تواند از طرف موافق جریان آب حرکت کند.


ادامه مطلب ...

تولد حضرت عباس

تولد علم دار کربلا  حضرت ابوالفضل العباس و به همه  شیعیان تبریک میگم

تولد امام حسین مبارک

تولد امام حسین و به همه  کربلایی هاش تبریک میگم 


وای چه گرمه

گرما میخورد جان مرا انگار افتاب هم به من حسودی میکند مگر گناهی دارد که من عاشق شدم  اشک مرا این افتاب در اورده است از سر و کول من بجای اشک عشق اشک گرمای افتاب میچکد

وای عجب هوای گرمی میدونی چی میچسبه بعد کلی گشتن تو شهر بری یجایی یه اب معدنی داغ داغ بهت بده درش و باز کنی یه نفس همشو بری بالا بعد گرمی اب و احساس کنی اون موقع است که یاد اقوام صاحب مغازه می افتی یا نه بری طرف یه اب سرد کن ابش قطع باشه یا سوار مترو بشی کولرش خراب باشه بعدش بیای خونتون ببینی پر از بچه  قد نیم قد وای خونتون مهمونی باشه کولر خونتون هم خراب باشه چه حالی میده این شرایط به من که خیلی میچسبه به شما چطور؟؟؟

داریوش سوم

وگرافی و زندگینامه

باگواس خواجه پس از کشتن ارشک ، چنین صلاح دید که فردی را به شاهی برگزیند که هم از خاندان هخامنشی باشد و هم فردی دور از دربار بوده باشد ، تا بتواند خودش زمام امور را در دست داشته باشد . کشتاری هم که توسط او در خاندان هخامنشی شده بود دیگر کسی را بر جای نگذاشته بود که سزاوار پادشاهی باشد . از اینرو داریوش را که از شاخه فرعی خاندان هخامنشی بود ، به قدرزت رسانید ، اما مدتی بعد داریوش حاضر به تمکین از باگواس خواجه نشد ، باگواس که انتخاب خود را اشتباه می دید درصدد بر آمد تا داریوش را نیز به قتل برساند . اما داریوش از قصد او آگاه شد و باگواس را به نزد خود خوانده ، دستور داد تا در حضور ام زهری را که تهیه کرده بودند بنوشد . باگواس نیز به ناچار چنین کرد و درگذشت . در آغاز سلطنت داریوش سوم شورشی در سال 334 قبل از میلاد به وقوع پیوست که داریوش آنرا سرکوب نمود . اسکندر مقدونی در سال 335 قبل از میلاد پس از درگذشت پدرش – فیلیپ دوم – جانشین او گشت و بدون هیچ تردیدی توانست یونان را مجبور کند او را سپهسالار کل یونان بشناسند ، داریوش بعد از درگذشت فیلیپ خیالش از بابت مقدونیه راحت شده بود ، اما چندی نگذشت که با آگاهی از فتوحات اسکندر ، داریوش به فکر جنگ افتاد ، اما هنوز تشویشی را در خود احساس نمی کرد . تشویش ضروریی که اگر در وجودش پیدا می شد ، قطعا" می توانست سرنوشت خودش و ایران را به گونه ای دیگر رغم بزند . در بهار 334 قبل از میلاد اسکندر بدون هیچگونه ممانعتی از جانب ایرانیان از تنگه داردانل گذشت و وارد آسیای صغیر شد . در اولین جنگ به نام گرانیک ، در سال 334 قبل از میلاد سپاه ایران با 20000 سواره نظام و 20000 پیاده نظام اجیر یونانی در برابر سپاه اسکندر با 35000 سپاهی قرارگرفت ، ایرانیان از غایت غرور حاضر نشدند که سواره نظام را به کار گیرند ، اما اسکندر از تمام توان خود استفاده نمود ، در ابتدا به مدد تیر انداران ایرانی پیشرفت با ایرانیان بود اما با یاری سواره نظام سنگین اسلحه وضع فرق کرد . اسکندر توانست مهرداد – داماد شاه – را بکشد ، سرانجام قلب قشون ایران شکافته شد ، و سواره نظام پارس شکست خورد و گریخت . پس از این جنگ داریوش سوم تصمیم گرفت فرماندهی سپاه را شخصا" به عهده گیرد ، پس بابل را لشگرگاه خود قرارداد ، و سپاهی 300 تا 500 هزار نفره ترتیب داد ، سپس با شکوه و جلال بسیار ، در حالیکه زنان ، خدمه ، گنجها و سپاهیانش به طرز پر طمطراقی با او بودند ، از فرات گذشت ، اما درخشندگی سپاه اسکندر تنها از آهن بود ، نه از طلا و نقره . سرانجام جنگ در دشت مجاور شهر ایسّوس از نواحی کلیکیه درگرفت که به جنگ ایسّوس مشهور گشت ، اسکندر پس از نطقی آتشین به قلب لشکر ایران همه برد و سپس به سوی گردنه شاه تاخت و اگر ایرانیان به زحمت مانع رسیدن وی به گرئنه شاه شدند ، اما در همان هنگام اسبان گردونه شاه رم کرده و داریوش متوحش بر زمین افتاد ، لیک بیدرنگ بر اسبی نشسته ، بگریخت . سپاهیان نیز با دیدن فرارشاه ، بگریختند و سپاه اسکندر پیروز شد .و حرم شاه به دست اسکندر افتاد و تمامی بستگان شاه اسیر اسکندر شدند . داریوش در نامه ای خطاب به اسکندر حاضر شد دخترش را به همسرس اسکندر درآورد و جهیزیه دخترش را نیز ممالک غربی ایران تا رود داردانل قراردهد به علاوه تا 1000 تالان برای باز خرید خویشانش – که اسیر اسکندر بودند - بپردارید ، اما اسکندر در پاسخ به سفرای داریوش گفت که تمام خزانه و ممالک داریوش از آن اسکندر است و اگر دخترش را هم بخواهد خواهد گرفت .بدینگونه اسکندر تنها راه چاره برای داریوش را تسلیم و یا جنگ قرارداد. اخرین نبرد به نام گوگمل در سال 331 قبل از میلاد رخ داد . با دراوایل جنگ به لطف ارابه های داس دار کار به نفع ایرانیان بود اما اینبار نیز اسکندر به قلب سپاه ایران زد و با نیزه گردونه شاه را هدف گرفت ، گردونه سرنگون شد ، و سپاهیان پنداشتند داریوش کشته شده اما داریوش به زحمت مجددا" در گردونه نشست ، اما بجای جنگ راه فرار را در پیش گرفت ، او عازم سفری بی بازگشت به ماد شد ، درست در همین لحظه سلطنت هخامنشی به پایان رسید ، وگرنه مرگ داریوش در اندکی بعد ، تنها در حد پدید آوردن یک صحنه درآماتیک بود وبس . پس از اسکندر رو به سوی پارس نمود و تخت جمشید و گنجینه های عظیم شاهی را تصاحب نمود ، سپاهیان اسکندر نیز به درون شهر پارسه ریخته و شروع به غارت و تجاوز و کشتار نمودند ، بسیاری از اهالی شهر با دیدن آن شهر دست به خودکشی زدند و خانه های خود را سوزاندند ، گفته می شود در جشنی که بعدا" مقدونی ها برگزار کردند یکی از زنان بدکاره آتنی به نام تائیس ، اسکندر را در حال مستی وادار کرد تا کاخ تخت جمشید را به آتش بکشد ، خواه بدینگونه بود خواه اسکندر عمدا" دست به اینکار زد ، تخت جمشید دیگر کمر راست نکرد ، اما ویرانه های آن همچنان باقی است تا برای برخی مایه عبرت گردد و برای برخی دیگر ، دریغ . اسکندر در سال330 قبل از میلاد برای به چنگ آوردن داریوش به سوی همدان رفت ، سرداران خائن داریوش که از امدن اسکندر خبر دار شدند ، در هراس افتاده ، زخمهای مهلکی به زدند ، او را در حالت احتضار رها ساخته و گریختند ، اسکندر در آخرین لحظات حیات داریوش سوم در حوالی دامغان به بالین او رسید . و بدینشکل سلسله هخامنشی با مرگ داریوش سوم به پایان رسید

خشایار شاه

داریوش پسران بسیاری داشت که بزرگترین آنها آرتابرزن بود که از دختر گئوبرو، همسر نخست داریوش بود، ولی خشایارشا را که بزرگترین فرزند آتوسا دختر کورش بود به جانشینی برگزید. خشایارشا در نبشته ای از تخت جمشید پس از ستایش از اهورامزدا و شناسایی خود، می گوید:" پدر من داریوش بود. پدر داریوش گشتاسپ بود؛ پدر گشتاسپ، آرشام بود. هم گشتاسپ و هم آرشام زنده بودند که پدر من به خواست اهورامزدا شاه شد. هنگامی که داریوش شاه شد کارهای نیک بسیار کرد. داریوش پسران دیگری داشت، به خواست اهورامزدا مرا مهست آنها نهاد. هنگامی که پدر من داریوش از تخت رفت، من بر گاه(تخت) پدر شاه شدم. هنگامی که من شاه شدم، کارهای نیک بسیار کردم. آنچه پدرم کرد و نیز آن چه من کردم، چیزهای دیگر را من افزودم و آنچه من و پدرم کردیم همه به خواست اهورامزدا بود" پس از خاکسپاری، تاجگذاری انجام می شد. تنها نوشته ای که ازآیین تاجگذاری برجای مانده نوشته ی پلوتارک درباره ی برتخت نشستن اردشیر دوم است، وی می گویید آیین تاجگذاری از سوی مغان در پاسارگاد انجام می شد که درآن جانشین بایستی جامه ی خود را درآورد و جامه ای را که کورش پیش از شاهی بر تن می کرد بپوشد که با این کار پیوستگی دودمانی گرامی داشته می شد. شاه برای نمایاندن نشستن برتخت باج هایی که به روزگار شاهنشاه پیش بود می بخشید. خشایارشا در 35 یا 36 سالگی به شاهنشاهی رسید. همسر وی هماچهر(شاید هم هماشهر؛ در نوشته های ایرانی در روزگار کیانیان از زنی به نام همای چهرزاد یادشده) نام داشت که دختر هوتن یکی از یاران داریوش بود. مادر هماچهر خواهر داریوش بود. خشایارشا در زمستان شورش مصر را سرکوب کرد و برادرش، هخامنش را به جای" فرداد" که چنین برمی آید که در شورش کشته شده باشد به شهربانی مصر گماشت. خشایارشا در یونان خشایارشا برای دیدار از کشورهای خوربری شاهنشاهی خود و همچنین برای گوشمالی آتنی ها راهی آسیای کوچک شد. داستان آمدن خشایارشا به آتن را داستان پردازان یونانی برای بزرگ کردن یونان چنان نوشته اند که گویا خشایارشا دست به بسیج بزرگی زده است. واقعیت آن است که خشایارشا که برای بازدید کشورهای شاهنشاهی آمده بود تنها لشکری که همراه خود آورده بود لشکر ده هزار تنی جاویدان بود. خشایارشا در بازدید از کشورهای آسیای کهتر شمار اندکی از سربازان پادگان های این کشورها را با خود همراه کرد تا آنکه هنگامی که به اروپا پاگذاشت شاید ارتش وی به پنجاه هزار تن رسیده باشد که این خود برای گوشمالی آتنی ها بزرگ می نموده است هرچند که ممکن بود کشورهای دیگر یونانی نیز به کمک آتن بشتابند، حال آنکه بیشتر کشورهای یونانی فرمانبرداری خود را از شاه بزرگ اعلام کردند. پس از گذراندن زمستان در سارد خشایارشا در آغاز سال 79 هخامنشی(480 پیش از میلاد مسیح) به سوی یونان روانه شد. ارتش ایران را نیروی دریایی پشتیبانی می کرد. آتنی ها نیز دارای ناوگانی نیرومند بودند که می توانست با نیروی دریایی ایران به جنگ بپردازد. خشایارشا بی برخورد با پایداری به سوی آتن در یونان پیش رفت تا به تنگه ترموپیل رسید که درآنجا به جهت تنگی بیش از اندازه، یونانی ها(اسپارتی ها به فرماندهی شاهشان لئونیداس) راه را بر ارتش ایران بستند. سوران ارتش به شناسایی منطقه پرداخته، میانبری که از پشت تنگه در می آمد را یافتند. پس از آن بسیاری از یونانیان از ترموپیل گریختند و تنها اسپارتیان در تنگه ماندند و همه در جنگ کشته شدند. پس از گذر از ترموپیل راه آتن به روی ارتش ایران باز شد، هنگامی که خشایار شاه از مقدونیه به آتن درآمد بسیاری از مردم آن، از شهر کوچ کرده بودند گروهی بر این باورند که خشایارشاه در آتن به تلافی آتش سوزی سارد بخشی از شهر را آتش زد. از این پس سیر روی دادها دارای پیچیدگی بسیاری است چراکه نمی توان حقیقت را از ژرفای نوشته های یونانیان بدست آورد. آنچه می توان گفت این است که آتنیان که نمی توانستند در خشکی به برابر ارتش ایران درآیند، با نیروی دریایی ایران درنزدیکی سالامین، که از روی تنگی نیروی ایران نمی توانست کشتی های بسیاری را به جنگ درآورد درگیر شدند، چون این برخورد نتیجه ای در برنداشت، تیمیستوکل رهبر آتن به همراه گروهی به نزد خشایارشا رفتند، که در طی آن توانستند که خودمختاری آتن را بدست آورند. خشایار شاه پس از آن به آسیا بازگشت. تیمستوکل تا پایان شاهنشاهی خشایار شاه رهبر آتن بود ولی پس از آن مردم بر او شوریدند و وی از راه مقدونیه به دربار ایران پناه برد. دیون خرسوستومس نوشته است( کتاب 11، بند 149) : " خشایار شاه در لشکرکشی به یونان در ترموپیل بر اسپارتیان پیروز گشت و شاه لئونیداس رادر آنجا بکشت. سپس آتن را ویران کرد ...پس از این پیروزیها برای یونانیان باج گذارد و راه اسیا را در پیش گرفت . " در فهرست سرزمینی نبشته ی دیوها که به زمانی پس از نبرد یونان تعلق دارد، نام یونانی های نزدیک دریا( کوچ نشینان یونانی آسیای کوچک)، یونانی های فرای دریا(یونانی های سرزمین اصلی) و اسکودرا( مقدونیه و تراکیا) آمده است. نوشته ای از توسیدید یادآور می شود که سرپرستی نیروهای اسپارت و آتن و همگنانشان پس از بازگشت خشایار شاه به آسیا به دست یک کارگزار یونانی به نام پاوسانیاس بود که جامه ی ارتش ایران را می پوشید و زیر دست افسر ایرانی به نام ارتاباذ کار می کرد.

 

 

مقبره خشایارشا در نقش رستم

کوروش کبیر

 ُِکوروش دوم، معروف به کوروش بزرگ، (۵۷۶ - ۵۲۹) شاه پارسی, به‌خاطر جنگجویی و بخشندگی‌اش شناخته شده‌است. کوروش نخستین شاه ایران و بنیان‌گذار دوره‌ی شاهنشاهی ایرانیان می باشد.
واژه کوروش یعنی "خورشیدوار". کور یعنی "خورشید" و وش یعنی "مانند".

پاسارگاد: «اى رهگذر هر که هستى و از هر کجا که بیایى مى دانم سرانجام روزى بر این مکان گذر خواهى کرد. این منم، کوروش، شاه بزرگ، شاه چهارگوشه جهان، شاه سرزمین ها، برخاک اندکى که مرا در برگرفته رشک مبر، مرا بگذار و بگذر.»
تبار کوروش از جانب پدرش به پارس‌ها می رسد که برای چند نسل بر انشان, در جنوب غربی ایران, حکومت کرده بودند. کوروش درباره خاندانش بر سنگ استوانه شکلی محل حکومت آن‌ها را نقش کرده است. بنیاد‌گذار دودمان هخامنشی, شاه هخامنش انشان بوده که در حدود ۷۰۰می‌زیسته است. پس از مرگ او, تسپس انشان به حکومت رسید. تسپس نیز پس از مرگش توسط دو نفر از پسرانش کوروش اول انشان و آریارمنس فارس در پادشاهی دنبال شد. سپس، پسران هر کدام, به ترتیب کمبوجیه اول انشان و آرسامس فارس, بعد از آن‌ها حکومت کردند. کمبوجیه اول با شاهدخت ماندانا دختر آژدهاک پادشاه قبیله ماد و دختر شاه آرینیس لیدیه, ازدواج کرد و کوروش نتیجه این ازدواج بود.
تاریخ نویسان باستانی از قبیل هردوت, گزنفون, و کتزیاس درباره چگونگی زایش کوروش اتفاق نظر ندارند. اگرچه هر یک سرگذشت تولد وی را به شرح خاصی نقل کرده‌اند, اما شرحی که آنها درباره ماجرای زایش کوروش ارائه داده‌اند, بیشتر شبیه افسانه می باشد. تاریخ نویسان نامدار زمان ما همچون ویل دورانت و پرسی سایکس, و حسن پیرنیا شرح چگونگی زایش کوروش را از هردوت برگرفته‌اند. بنا به نوشته هردوت, آژدهاک شبی خواب دید که از دخترش آنقدر آب خارج شد که همدان و کشور ماد و تمام سرزمین آسیا را غرق کرد. آژدهاک تعبیر خواب خویش را از مغ‌ها پرسش کرد. آنها گفتند از او فرزندی پدید خواهد آمد که بر ماد غلبه خواهد کرد. این موضوع سبب شد که آژدهاک تصمیم بگیرد دخترش را به بزرگان ماد ندهد, زیرا می ترسید که دامادش مدعی خطرناکی برای تخت و تاج او بشود. بنابر این آژدهاک دختر خود را به کمبوجیه اول به زناشویی داد.

ماندانا پس از ازدواج با کمبوجیه باردار شد و شاه این بار خواب دید که از شکم دخترش تاکی رویید که شاخ و برگهای آن تمام آسیا را پوشانید. پادشاه ماد، این بار هم از مغ ها تعبیر خوابش را خواست و آنها اظهار داشتند، تعبیر خوابش آن است که از دخترش ماندان فرزندی بوجود خواهد آمد که بر آسیا چیره خواهد شد. آژدهاک بمراتب بیش از خواب اولش به هراس افتاد و از این رو دخترش را به حضور طلبید. دخترش به همدان نزد وی آمد. پادشاه ماد بر اساس خوابهایی که دیده بود از فرزند دخترش سخت وحشت داشت، پس زاده‌ی دخترش را به یکی از بستگانش هارپاگ، که در ضمن وزیر و سپهسالار او نیز بود، سپرد و دستور داد که کوروش را نابود کند. هارپاگ طفل را به خانه آورد و ماجرا را با همسرش در میان گذاشت. در پاسخ به پرسش همسرش راجع به سرنوشت کوروش، هارپاگ پاسخ داد وی دست به چنین جنایتی نخواهد آلود, چون یکم کودک با او خوشایند است. دوم چون شاه فرزندان زیاد ندارد دخترش ممکن است جانشین او گردد, در این صورت معلوم است شهبانو با کشنده فرزندش مدارا نخواهد کرد. پس کوروش را به یکی از چوپان‌های شاه به‌ نام میترادات (مهرداد) داد و از از خواست که وی را به دستور شاه به کوهی در میان جنگل رها کند تا طعمه‌ی ددان گردد.
چوپان کودک را به خانه برد. وقتی همسر چوپان به نام سپاکو از موضوع با خبر شد, با ناله و زاری به شوهرش اصرار ورزید که از کشتن کودک خودداری کند و بجای او, فرزند خود را که تازه زاییده و مرده بدنیا آمده بود, در جنگل رها سازد. میترادات شهامت این کار را نداشت, ولی در پایان نظر همسرش را پذیرفت. پس جسد مرده فرزندش را به ماموران هارپاگ سپرد و خود سرپرستی کوروش را به گردن گرفت.
روزی کوروش که به پسر چوپان معروف بود, با گروهی از فرزندان امیرزادگان بازی می کرد. آنها قرار گذاشتند یک نفر را از میان خود به نام شاه تعیین کنند و کوروش را برای این کار برگزیدند. کوروش همبازیهای خود را به دسته‌های مختلف بخش کرد و برای هر یک وظیفه‌ای تعیین نمود و دستور داد پسر آرتم بارس را که از شاهزادگان و سالاران درجه اول پادشاه بود و از وی فرمانبرداری نکرده بود تنبیه کنند. پس از پایان ماجرای, فرزند آرتم بارس به پدر شکایت برد که پسر یک چوپان دستور داده است وی را تنبیه کنند. پدرش او را نزد آژدهاک برد و دادخواهی کرد که فرزند یک چوپان پسر او را تنبیه و بدنش را مضروب کرده است. شاه چوپان و کوروش را احضار کرد و از کوروش سوال کرد: "تو چگونه جرأت کردی با فرزند کسی که بعد از من دارای بزرگترین مقام کشوری است, چنین کنی؟" کوروش پاسخ داد: "در این باره حق با من است, زیرا همه آن‌ها مرا به پادشاهی برگزیده بودند و چون او از من فرمانبرداری نکرد, من دستور تنبیه او را دادم, حال اگر شایسته مجازات می باشم, اختیار با توست."
آژدهاک از دلاوری کوروش و شباهت وی با خودش به اندیشه افتاد. در ضمن بیاد آورد, مدت زمانی که از رویداد رها کردن طفل دخترش به کوه می گذرد با سن این کودک برابری می کند. لذا آرتم بارس را قانع کرد که در این باره دستور لازم را صادر خواهد کرد و او را مرخص کرد. سپس از چوپان درباره هویت طفل مذکور پرسشهایی به عمل آورد. چوپان پاسخ داد: "این طفل فرزند من است و مادرش نیز زنده است." اما شاه نتوانست گفته چوپان را قبول کند و دستور داد زیر شکنجه واقعیت امر را از وی جویا شوند.
چوپان در زیر شکنجه وادار به اعتراف شد و حقیقت امر را برای آژدهاک آشکار کرد و با زاری از او بخشش خواست. سپس آژدهاک دستور به احضار هارپاگ داد و چون او چوپان را در حضور پادشاه دید, موضوع را حدس زد و در برابر پرسش آژدهاک که از او پرسید: "با طفل دخترم چه کردی و چگونه او را کشتی؟" پاسخ داد: "پس از آن که طفل را به خانه بردم, تصمیم گرفتم کاری کنم که هم دستور تو را اجرا کرده باشم و هم مرتکب قتل فرزند دخترت نشده باشم".
کوروش در دربار کمبوجیه خو و اخلاق والای انسانی پارس‌ها و فنون جنگی و نظام پیشرفته آن‌ها را آموخت و با آموزش‌های سختی که سربازان پارس فرامی‌گرفتند پرورش یافت.
هارپاگ بزرگان ماد را که از نخوت و شدت عمل شاهنشاه ناراضی بودند بر ضد آژدهاک شورانید و موفق شد, کوروش را وادار کند بر ضد پادشاه ماد لشکرکشی کند و او را شکست بدهد. با شکست کشور ماد بوسیله پارس که کشور دست نشانده و تابع آن بود, پادشاهی ۳۵ ساله آژدهاک پادشاه ماد به انتها رسید, اما کوروش به آژدهاک آسیبی وارد نیاورد و او از را نزد خود نگه داشت. کوروش به این شیوه در ۵۴۶ پادشاهی ماد و ایران را به دست گرفت و خود را پادشاه ایران اعلام نمود

سیاوش قمیشی

سیاوش قمیشی از کجا می آید ؟ متولد اهواز، بیست و یکم خرداد 1324 یکسالم بود که به تهران آمدم ... و سیزده چهارده سال داشتم که به لندن رفتم، پدرم تاجر بود و مخالف بود که من وارد کار موسیقی شوم، ولی مادرم با طبع شاعرانه ای که داشت با من و کار موسیقی من موافق بود ... دو برادر و یک خواهر که همه از من بزرگتر هستند. به نام های:سیروس، سیامک و سیمین.
چطور وارد کار موسیقی شدید؟ من از کودکی به موسیقی علاقه زیادی داشتم. در 11 سالگی موسیقی را با نواختن گیتاری که هدیه تولدم بود آغاز کردم. زمانی که 14 سال بیشتر نداشتم اولین آهنگسازی خودم رو برای ترانه "ای قایقران به کجا می روی" انجام دادم که ضیا اون رو خونده. دبیرستان البرز درس می خواندم. برادر و خواهرم در لندن درس می خواندند و به من پیشنهاد کردند که برای آشنایی بیشتر با موسیقی به لندن سفر کنم. در 14 سالگی به لندن رفتم و چند سال بعد در دانشگاه سلطنتی موسیقی لندن در رشته "جاز کلاسیک" تحصیلاتم را تا مقطع فوق لیسانس ادامه دادم. نواختن پیانو و کیبورد در کنار گیتار در همین زمان آغاز شد. در لندن موسیقی به طور کلی یه چیز درست و حسابی بود و من عضو گروهی بودم. در 25 سالگی برگشتم ایران.
وقتی از انگلیس به ایران بازگشتی به چه صورت فعالیت هنریت را ادامه دادی؟ با گروهی که درست کرده بودیم بر روی صحنه های مختلف می رفتیم ولی کارهای غیر فارسی اجرا می کردیم. یک گروه هم داشتیم به نام ربیلز (Rebels) که من در آنجا کی بورد می زدم و آهنگ های آرام تر را اجرا می کردم و شهرام شب پره هم جاز می زد و آهنگ های تند را اجرا می کرد ... زندگی خیلی ساده تر بود.
سیاوش به شصت سالگی چطور نگاه می کند؟ خیلی قشنگه ... آن مشکلاتی که در 35 سالگی داری دیگر وجود ندارند ... مسائل را زودتر و راحت تر درک می کنی ... نه اینکه فکر کنی به هر آنچه خواستم رسیدم ... نه چون من کار خوانندگی را در سن 49 سالگی شروع کردم و هنوز کار دارم ولی زندگی در این سن راحت تر است .
از اولین آلبومت بگو ؟ آلبوم فرنگیس را در سال 1352 زمانی که حدودا 27 ساله بودم کار کردم. از این آلبوم در آن روزها استقبال خوبی شد. چون همه مردم مرا آهنگساز آهنگ های ابی می دانستند و براشون جالب بود وقتی فهمیدن خوانندگی هم می کنم. البته خوانندگی برای من تفننی بود و من دیگه نخوندم تا سال 1981.
اگر سیاوش خواننده نمی شد چه کار دیگری را دوست داشت که انجام بدهد؟ نقاش یا نویسنده ... با قلمو و رنگ می تونی اثری را خلق کنی که فرد دیگری با نگاه به آن تو را تحسین کند ... افکار قشنگی هم در ذهنم دارم که دوست دارم بنویسمشان اما وقت نیست .
سیاوش که ما امروز بر روی صحنه می بینیم با آن سیاوش آرامی که باید ازش خواهش می کردیم که آهنگی را برای ما بنوازد بسیار فرق کرده است، حالا با حرکات متفاوت و مختص خودش دو سه ساعت بر روی صحنه تحرک دارد، دلیل این تحول در حرکاتت چی بود؟ موزیک تنها دلیلش بود. من دوازده سال با استیو مک کرام کار می کردم ولی حس کردم که استیو با سرعت من پیش نمی ره، برای همین همکاریم را با اروین شروع کردم، بهش گفتم که من می خواهم موسیقی ترنس را با کلام فارسی اجرا کنم. ریتمهای جدید و موسیقی جدید منو تکان می ده، در واقع همراه ریتم بدنم هم حرکت می کند.
آدم عصبی هستی ؟ عصبی هستم اما برای خودم. با اطرافیانم آرام هستم .
صحبت های اطرافیان در موردت برایت اهمیت دارد؟ به هیچ وجه.
در جامعه هنری، دوستی داری؟ دوست دارم ولی رفیق ندارم، می دونی معاشرتی با کسی ندارم .
اگر خواننده ای آهنگ تو را بدون آنکه نامی از تو ببرد اجرا کند ناراحت می شوی؟ ناراحت نمی شم که چرا اسم من را نبرده چون به اندازه کافی برای خودم اسم دست و پا کردم ولی آزارم می دهد که چرا با یک آدم غیر حرفه ای کار کردم. با ترانه سرایانی به تازگی کار می کنی که نامشان برای ما زیاد آشنا نیست، دلیل این مسأله چیست؟ فکر می کنم که ترانه سرا های ما به روز ترانه نمی گن ... با جوانها کار می کنم چون جوانها باید تشویق بشوند و اونها حرف هم را بهتر می فهمند.
ازدواج ؟ پنج بار ازدواج کردم ... یک پسر دارم به نام علیرضا که در شیراز زندگی می کند که با هم در تماس نیستیم چون زندگیش مورد تأیید من نیست.
شایعه هست که پسرت خواننده است ؟ منم شنیدم ... ولی گوشه و کنار می خونه ... نه به صورت حرفه ای ... ، نظر من اینست که انسانهایی باید بچه به دنیا بیاورند که مطمئن باشند که می توانند مسئولیتش را از هر جهت برای مدت طولانی تقبل کنند .
زن در زندگی تو چه نقشی دارد ؟ بسیار زیاد ... همه جور زن ... همسر آدم ... همکار زن ... دوست ... حتی مادر.
الان زنی در زندگی تو هست ؟ بله! به نام نازنین مرعشی که 4 سال است با هم هستیم و بسیار هم از زندگیم راضی هستم .
فاصله بین آلبوم خواب بارونی تا آلبوم بعدی تو خیلی زیاد بود، دلیلش چی بود؟ اصلا بگو آلبوم حکایت زودتر منتشر شد یا خواب بارون؟ آلبوم خواب بارون 10 سال زودتر از حکایت ساخته شد ولی بعد از حکایت منتشر شد. میدونی اوایل انقلاب که ما تازه اومده بودیم آمریکا نمی تونستیم آلبوم منتشر کنیم، شرکتی نبود، اما 10 سال بعد که جا افتادیم شرکت هایی تاسیس شدن که بعضی هاشون قبل انقلاب تو ایران بودند مثل "پارس ویدئو" و "ترانه" شرکت های جدیدی هم مثل: "آونگ" و "کلتکس رکوردز" تاسیس شدند و بالاخره "پارس ویدئو" پذیرفت آلبوم "خواب بارون" رو پخش کنه.
سال 1981 آن آلبوم در آمریکا همراه با دوستم جمال نادر تهیه شد، من قصد نداشتم بخونم، می خواستیم حوصلمون سر نره ... ولی بعد با اصرار مسعود فردمنش که خیلی شعرهاشو دوست دارم آلبوم حکایت را چند سال بعد بیرون دادم .
خوانندگی تا کی ؟ نمی دونم.
لذت در زندگی چیه ؟ وقتی شعری که دوست دارم به دستم می رسه و ملودی قشنگی را روش می ذارم و کار خوب داره می شه لذت می برم .
خواننده و موسیقی مورد علاقه ات ؟ جرج مایکل ، چون همه کارهاشو خودش می کند. به تازگی هم به موسیقی عربی علاقمند شدم و به نظرم خیلی خوب کار می کنند. موسیقی ترنس هم که همیشه مورد علاقه ام بوده .
فاصله سنی بین تو و همسرت مشکلی را برای تو به وجود نمی آره ؟ نه. به هیچ وجه، مثل ارتباطم با جوانهای دیگر است .
سیاوش چه خصیصه ای دارد که هرکسی بهش نزدیک می شه عاشقش می شه ؟ صداقتم یا روحیاتم .
موسیقی امروز ما رنگی هست یا سیاه و سفید ؟ رنگی که نیست هنوز سیاه و سفید هم نیست، مثل فیلم های قدیمی قهوه ای است. این روزها به خاطر عشق کسی خواننده نمی شه و بی رویه تعداد آنها زیاد می شه ... اصل کار از بین رفته .
موسیقی داخل کشور چی ؟ دقیقا همین طور، مثل اینجا شروع خوبی داشت ولی الان حرف های نامربوط با موسیقی های ناخوشایند زیاد شده مشابه سیاوش و ابی و داریوش در داخل کشور زیاد شده،
این موضوع تو را اذیت نمی کنه ؟ نه ... ولی به نابرابری ها اعتراض می کنم ، البته نه به صورت گسترده بلکه خیلی دوستانه. که شبیه سیاوش در ایران اجازه فعالیت دارد ولی وقتی یغما گلرویی کتاب شعرش را به من تقدیم می کند جلوی چاپ آن گرفته می شود .
دوست داری آهنگساز بشناسنت یا خواننده ؟ بعنوان سیاوش قمیشی که موزیسین 45 سال هست که فعالیت می کند و سعی می کند سطح موسیقی را بالا ببرد .
شایعه اینکه دیگر تصمیم نداری آلبومی برای خواننده دیگری بسازی درسته ؟ من برای آلبوم ستاره های سربی ابی به جز ساختن ملودی کار تهیه کنندگی را هم انجام دادم ، یعنی اکثر مطالب زیر نظر من انجام می شد اینکه تنظیم آهنگی را چه کسی انجام بده یا اینکه ترتیب آهنگها چطور باشه ... ولی برای شب نیلوفری من فقط ملودی را ساختم چون با اختلاف نظرهای زیادی روبرو شدیم. من در هیچ موضوع دیگری دخالت نکردم .
چه شرایطی باید باشد که به کسی آهنگی را بدی ؟ باید صدایش را دوست داشته باشم و با اخلاقش مشکلی نداشته باشم چون کار یک روز و دو روز نیست. البته الان با خواننده ای آشنا شدم به نام فیروزه که دارم برایش سی دی کاملی تهیه می کنم و حتی شعرهای خودم را هم با او تقسیم کردم و کارم را دارم با وسواس زیادی انجام می دهم و به کارش اطمینان دارم و مطمئنم که نتیجه خوبی خواهد داشت .
برای چی دلتنگی می کنی ؟ شمال، سیاه بیشه، رامسر، شاه عبدالعظیم، اهواز، آبادان .
چه آرزویی داری ؟ یاد گرفتم که توقعم از زندگی کم باشه. الان همه چیز خوبه و خوشبختم .
سخن آخر ؟ همیشه برقرار و سالم و سرحال و امیدوار باشید و بگذارید که غم ناامیدتون نکند، زندگی در حال تغییر است پس همیشه امید هست

ای عشق

اه ای عشق بگیر از من  انتقامت را که من طاقت ذره ذره نابود شدن را ندارم

من عاشق شدم عشقم را پاک باختم 

ای عشق روزی فرا میرسد که جلوی چشمان تو عشقت را برای هوای خودم قربانی خواهم کرد منتظر ان روز میمانم

ان روز میرسد زیاد دور نیست

ای ابلیس

روزگارم چه نا امید سر میشود اه ای هستی ای ابلیس کار تو بود که مرا از بهشت خارج کرد من به خواسته خودم به دنیای کثیف تو پا نگذاشته ام مرا از منزل ابدی ام دور کردی چون به ادم بودن من حسودی کردی اه ای ابلیس من از تو کینه ای به دل دارم و تا به بهشت نرسم تو را هرگز نخواهم بخشید    ای حسود به کوری چشم تو و اطرافیانت هم که شده به بهشت باز خواهم گشت

تا ادم بودنم را باز هم برای تو اثبات کنم تا کاری کنم که به من سجده کنی